دیوان شمس/یا ملک المغرب والمشرق
ظاهر
یا ملک المغرب والمشرق | مثلک فی االعالم یخلق | |||||
باده ده ای ساقی هر متقی | بادهی شاهنشهی راوقی | |||||
جان سخن بخش که از تف او | گردد هر گنگ خرف منطقی | |||||
بر در حیرت، بکش اندیشه را | حاکم ارواح و شه مطلقی | |||||
جنت حسنت جو تجلی کند | باغ شود دورخ بر هر شقی | |||||
چون بگریزی نرسد در تو کس | ور بگریزیم ز تو، سابقی | |||||
ظلمت و نور از تو تحیر درند | تا تو حقی یا که تو نور حقی | |||||
گشت شب و روز کنون غرق نور | نیست مهت مغربی و مشرقی | |||||
لابه کنی، باده دهی رایگان | ساقی دریا صفت مشفقی | |||||
مرده همیباید و قلب سلیم | زیرکی از خواجه بود احمقی | |||||
فکرت اگر راحت جانها بدی | باده نجستی خرد و موسقی | |||||
فرد چرایی تو ز من؟! اگر منی | از چه تو عذرایی اگر وامقی؟! | |||||
غنچه صفت چشم ببستی ز گل | رو، بهمان خار کشی لایقی | |||||
خار کشانند همه، گر شهند | جز که تو بر گلشن جان عاشقی | |||||
خامش باش و بنگر فتح باب | چند پی هر سخن مغلقی؟! |