دیوان شمس/یار مرا عارض و عذار نه این بود
ظاهر
یار مرا عارض و عذار نه این بود | باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود | |||||
عهدشکن گشتهاند خاصه و عامه | قاعده اهل این دیار نه این بود | |||||
روح در این غار غوره وار ترش چیست | پرورش و عهد یار غار نه این بود | |||||
سیل غم بیشمار بار و خرم برد | طمع من از یار بردبار نه این بود | |||||
از جهت من چه دیگ میپزد آن یار | راتبه میر پخته کار نه این بود | |||||
دام نهان کرد و دانه ریخت به پیشم | کینه نهان داشت و آشکار نه این بود | |||||
ناصح من کژ نهاد و برد ز راهم | شرط امینی و مستشار نه این بود | |||||
در چمن عیش خار از چه شکفتهست | منبت آن شهره نوبهار نه این بود | |||||
شحنه شد آن دزد من ببست دو دستم | سایسی و عدل شهریار نه این بود | |||||
مهل ندادی که عذر خویش بگویم | خوی چو تو کوه باوقار نه این بود | |||||
میرسدم بوی خون ز گفت درشتش | رایحه ناف مشکبار نه این بود | |||||
نوش تو را ذوق و طعم و لطف نه این بود | وان شتر مست خوش عیار نه این بود | |||||
پیش شه افغان کنم ز خدعه قلاب | زر من آن نقد خوش عیار نه این بود | |||||
شاه چو دریا خزینهاش همه گوهر | لیک شهم را خزینه دار نه این بود | |||||
بس که گلهست این نثار و جمله شکایت | شاه شکور مرا نثار نه این بود |