دیوان شمس/گویم سخن شکرنباتت
ظاهر
گویم سخن شکرنباتت | یا قصه چشمه حیاتت | |||||
رخ بر رخ من نهی بگویم | کز بهر چه شاه کرد ماتت | |||||
در خرمنت آتشی درانداخت | کز خرمن خود دهد زکاتت | |||||
سرسبز کند چو تره زارت | تا بازخرد ز ترهاتت | |||||
در آتش عشق چون خلیلی | خوش باش که میدهد نجاتت | |||||
عقلت شب قدر دید و صد عید | کز عشق دریده شد براتت | |||||
سوگند به سایه لطیفت | سوگند نمیخورم به ذاتت | |||||
در ذات تو کی رسند جانها | چون غرقه شدند در صفاتت | |||||
چون جوی روان و ساجدت کرد | تا پاک کند ز سیاتت | |||||
از هر جهتی تو را بلا داد | تا بازکشد به بیجهاتت | |||||
گفتی که خمش کنم نکردی | میخندد عشق بر ثباتت |