دیوان شمس/گهی پردهسوزی، گهی پردهداری
ظاهر
گهی پردهسوزی، گهی پردهداری | تو سر خزانی، تو جان بهاری | |||||
خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین | توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری | |||||
بهاران بیاید، ببخشی سعادت | خزان چون بیاید، سعادت بکاری | |||||
ز گلها که روید بهارت ز دلها | به پیش افکند گل سر، از شرمساری | |||||
گرین گل ازان گل یکی لطف بردی | نکردی یکی خار در باغ خاری | |||||
همه پادشاهان، شکاری بجویند | توی که به جانت بجوید شکاری | |||||
شکاران به پیشت، گلوها کشیده | که جان بخش ما را، سزد جان سپاری | |||||
قراری گرفته، غم عشق در دل | قرار غم الحق دهد بیقراری | |||||
دلا معنی بیقراری بگویم | بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری | |||||
فدیت لمولی به افتخاری | بطیالاجابة، سریعالفرار | |||||
و منذ سبانی هواه، ترانی | اموت و احیی، بغیر اختیاری | |||||
اموت بهجر، و احیی بوصل | فهذاک سکری، وذاک خماری | |||||
عجبت بانی اذرب بشمس | اذا غاب عنی زمانالتواری | |||||
اذا غاب غبنا، و ان عاتعدنا | کذا عادةالشمس فوقالذراری | |||||
بمایین یحیی، بحس و عقل | فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری | |||||
فماالعقل، الا طلاب المواقب | و ماالحس الاخداع العواری | |||||
فذو العقل یبصر هداه و یخضع | و ذوالحس یبصر هواه یماری | |||||
گهی آفتابی ز بالا بتابی | گهی ابرواری چو گوهر بتابی | |||||
زمین گوهرت را به جای چراغی | نهد پیش مهمان به شبهای تاری | |||||
ز من چون روی تو ز من رود هم | برم چون بیایی، مرا هم بیاری |