دیوان شمس/گفت مرا آن طبیب رو ترشی خوردهای
ظاهر
گفت مرا آن طبیب رو ترشی خوردهای | گفتم نی گفت نک رنگ ترش کردهای | |||||
دل چو سیاهی دهد رنگ گواهی دهد | عکس برون میزند گر چه تو در پردهای | |||||
خاک تو گر آب خوش یابد چون روضهایست | ور خورد او آب شور شوره برآوردهای | |||||
سبز شوند از بهار زرد شوند از خزان | گر نه خزان دیدهای پس ز چه روزردهای | |||||
گفتمش ای غیب دان از تو چه دارم نهان | پرورش جان تویی جان چو تو پروردهای | |||||
کیست که زنده کند آنک تواش کشتهای | کیست که گرمش کند چون تواش افسردهای | |||||
شربت صحت فرست هم ز شرابات خاص | زانک تو جوشیدهای زانک تو افشردهای | |||||
داد شراب خطیر گفت هلا این بگیر | شاد شو ار پرغمی زنده شو ار مردهای | |||||
چشمه بجوشد ز تو چون ارس از خارهای | نور بتابد ز تو گر چه سیه چردهای | |||||
خضر بقایی شوی گر عرض فانیی | شادی دلها شوی گر چه دل آزردهای | |||||
کی بشود این وجود پاک ز بیگانگان | تا نرسد خلعتی دولت صدمردهای | |||||
گفت درختی به باد چند وزی باد گفت | باد بهاری کند گر چه تو پژمردهای |