دیوان شمس/گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
ظاهر
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان | آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان | |||||
گفت که سلطان منم جان گلستان منم | حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان | |||||
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی | نای منی هین مکن از دم هر کس فغان | |||||
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد | شرم ندارد کسی یاد کند از کهان | |||||
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند | زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان | |||||
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار | تار که در زخمهام سست شود بگسلان | |||||
پشت جهان دیدهای روی جهان را ببین | پشت به خود کن که تا روی نماید جهان | |||||
ای قمر زیر میغ خویش ندیدی دریغ | چند چو سایه دوی در پی این دیگران | |||||
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد | تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان | |||||
در پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کرد | هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن | |||||
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت | دزد مرا باد داد آن دغل کژنشان |