دیوان شمس/گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند
ظاهر
گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند | کاری که بیتو گیرم والله که زار ماند | |||||
گر خمر خلد نوشم با جامهای زرین | جمله صداع گردد جمله خمار ماند | |||||
در کارگاه عشقت بیتو هر آنچ بافم | والله نه پود ماند والله نه تار ماند | |||||
تو جوی بیکرانی پیشت جهان چو پولی | حاشا که با چنین جو بر پل گذار ماند | |||||
عالم چهار فصلست فصلی خلاف فصلی | با جنگ چار دشمن هرگز قرار ماند | |||||
پیش آ بهار خوبی تو اصل فصلهایی | تا فصلها بسوزد جمله بهار ماند |