دیوان شمس/گفتهای من یار دیگر می کنم
ظاهر
گفتهای من یار دیگر می کنم | بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم | |||||
پس تو خود این گو که از تیغ جفا | عاشقی را قصد و بیسر می کنم | |||||
گوهری را زیر مرمر می کشم | مرمری را لعل و گوهر می کنم | |||||
صد هزاران ممن توحید را | بسته آن زلف کافر می کنم | |||||
عاشقان را در کشاکش همچو ماه | گاه فربه گاه لاغر می کنم | |||||
کلههای عشق را از خنب جان | کیل باده همچو ساغر می کنم | |||||
باغ دل سرسبز و تر باشد ولیک | از فراقش خشک و بیبر می کنم | |||||
گلبنان را جمله گردن می زنم | قصد شاخ تازه و تر می کنم | |||||
چونک بیمن باغ حال خود بدید | جور هشتم داد و داور می کنم | |||||
از بهار وصل بر بیمار دی | مغفرت را روح پرور می کنم | |||||
بار دیگر از بر سیمین خود | دست بیسیمان پر از زر می کنم | |||||
بندگان خویش را بر هر دو کون | خسرو و خاقان و سنجر می کنم | |||||
شمس تبریزی همیگوید به روح | من ز عین روح سرور می کنم |