دیوان شمس/گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
ظاهر
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو | هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو | |||||
سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد | تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو | |||||
سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد | جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو | |||||
بنگر حشر مستان از دست بنه دستان | با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو | |||||
زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش | اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو | |||||
برگو هله جان برگو پیش همگان برگو | و آن نکته که میدانی با او پنهان برگو | |||||
از جام رحیق او مست است عشیق او | پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو | |||||
من بیزبر و زیرم در پنجه آن شیرم | ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو | |||||
زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم | یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو | |||||
خورشید معینت شد اقبال قرینت شد | مقصود یقینت شد بیشک و گمان برگو | |||||
چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف | زان سو مثل هاتف بینام و نشان برگو | |||||
در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن | رویی به روانها کن زین گرم روان برگو | |||||
من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم | ای شاه زبردستم بیکام و دهان برگو |