دیوان شمس/گر سران را بیسری درواستی
ظاهر
گر سران را بیسری درواستی | سرنگونان را سری درواستی | |||||
از برای شرح آتشهای غم | یا زبانی یا دلی برجاستی | |||||
یا شعاعی زان رخ مهتاب او | در شب تاریک غم با ماستی | |||||
یا کسی دیگر برای همدمی | هم از آن رو بیسر و بیپاستی | |||||
گر اثر بودی از آن مه بر زمین | نالهها از آسمان برخاستی | |||||
ور نه دست غیر تستی بر دهان | راست و چپ بیاین دهان غوغاستی | |||||
گر از آن در پرتوی بر دل زدی | یا به دریا یا خود او دریاستی | |||||
ور نه غیرت خاک زد در چشم دل | چشمه چشمه سوی دریاهاستی | |||||
نیست پروای دو عالم عشق را | ور نه ز الا هر دو عالم لاستی | |||||
عشق را خود خاک باشی آرزو است | ور نه عاشق بر سر جوزاستی | |||||
تا چو برف این هر دو عالم در گداز | ز آتش عشق جحیم آساستی | |||||
اژدهای عشق خوردی جمله را | گر عصا در پنجه موساستی | |||||
لقمهای کردی دو عالم را چنانک | پیش جوع کلب نان یکتاستی | |||||
پیش شمس الدین تبریز آمدی | تا تجلیهاش مستوفاستی |