دیوان شمس/گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی
ظاهر
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی | شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی | |||||
و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی | مردگان را بنشانی و به جان ترسانی | |||||
ور به مجنون سقطی از لب لیلی آری | همچو مخمورکش از رطل گران ترسانی | |||||
من که چون دیگ بر آتش ز تبش خشک لبم | گوش آنم کم از آن چرب زبان ترسانی | |||||
گرگ هجران پی من کرد و مرا ننگ آورد | گرگ ترسد نه من ار تو به شبان ترسانی | |||||
بادهای گر تو ز تلخی ویم بیم دهی | سادهای گر مگسان را تو بخوان ترسانی | |||||
پاکبازند و مقامر که در این جا جمعند | نیست تاجر که تو او را به زیان ترسانی | |||||
چون خیالات لطیفند نه خونند و نه گوشت | که تو تیری بزنی یا به کمان ترسانی |