دیوان شمس/گر تو را بخت یار خواهد بود
ظاهر
گر تو را بخت یار خواهد بود | عشق را با تو کار خواهد بود | |||||
عمر بیعاشقی مدان به حساب | کان برون از شمار خواهد بود | |||||
هر زمانی که میرود بیعشق | پیش حق شرمسار خواهد بود | |||||
هر چه اندر وطن تو را سبکست | ساعت کوچ بار خواهد بود | |||||
بر تو این دم که در غم عشقی | چون پدر بردبار خواهد بود | |||||
فقر کز وی تو ننگ میداری | آن جهان افتخار خواهد بود | |||||
تلخی صبر اگر گلوگیر است | عاقبت خوشگوار خواهد بود | |||||
چون رهد شیر روح از این صندوق | اندر آن مرغزار خواهد بود | |||||
چون از این لاشه خر فرود آید | شاه دل شهسوار خواهد بود | |||||
دامن جهد و جد را بگشا | کز فلک زر نثار خواهد بود | |||||
تو نهان بودی و شدی پیدا | هر نهان آشکار خواهد بود | |||||
هر کی خود را نکرد خوار امروز | همچو فرعون خوار خواهد بود | |||||
هر که چون گل ز آتش آب نشد | اندر آتش چو خار خواهد بود | |||||
چون شکار خدا نشد نمرود | پشهای را شکار خواهد بود | |||||
هر که از نقد وقت بست نظر | سخرهای انتظار خواهد بود | |||||
هر که را اختیار کردش عشق | مست و بیاختیار خواهد بود | |||||
هر که او پست و مست عشق نشد | تا ابد در خمار خواهد بود | |||||
هر که را مهر و مهر این دم نیست | اشتری بیمهار خواهد بود | |||||
در سر هر که چشم عبرت نیست | خوار و بیاعتبار خواهد بود | |||||
بس کن ار چه سخن نشاند غبار | آخر از وی غبار خواهد بود | |||||
شمس تبریز چون قرار گرفت | دل از او بیقرار خواهد بود |