دیوان شمس/گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم
ظاهر
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم | وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم | |||||
این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار | کژ مباز ای کژ کژباز مکن تا نکنم | |||||
گفتهای جان دهمت نان جوین می ندهی | بیخبر دانیم ار هیچ مکافا نکنم | |||||
گوش تو تا بنمالم نگشاید چشمت | دهمت بیم مبارات تو اما نکنم | |||||
متفرق شود اجزای تو هنگام اجل | تو گمان برده که جمعیت اجزا نکنم | |||||
منشی روز و شبم نیست شود هست کنم | پس چرا روز تو را عاقبت انشا نکنم | |||||
هر دمی حشر نوستت ز ترح تا به فرح | پس چرا صبر تو را شکر شکرخا نکنم | |||||
هر کسی عاشق کاری ز تقاضای من است | پس چه شد کار جزا را که تقاضا نکنم | |||||
تا ز زهدان جهان همچو جنینت نبرم | در جهان خرد و عقل تو را جا نکنم | |||||
گلشن عقل و خرد پرگل و ریحان طری است | چشم بستی به ستیزه که تماشا نکنم | |||||
طبل باز شهم ای باز بر این بانگ بیا | پیش از آن که بروم نظم غزلها نکنم |