دیوان شمس/گر از شراب دوشین در سر خمار داری
ظاهر
گر از شراب دوشین در سر خمار داری | بگذار جام ما را با این چه کار داری | |||||
ور تازهای نه دوشین بنشین بیا بنوش این | تا از خیال پیشین زنهار سر نخاری | |||||
تا سنگ را پرستی از دیگران گسستی | دریا تو را نشاید گر سیل یاد آری | |||||
در بارگاه خاقان سودای پرنفاقان | زنبیل هر گدایی در پیش شهریاری | |||||
فهرست یاد کینی با لطف ساتکینی | اندر بهشت وآنگه در شعلههای ناری | |||||
زین سر اگر ببینی مویی ز خوب چینی | نی پرده زیر ماند نی نعرههای زاری | |||||
نی غورهای بجوشی نی سرکهای فروشی | الا شراب نوشی انگور میفشاری | |||||
انگور این وجودت افشردن تو سودت | انگار کین نبودت تا چند مهر کاری | |||||
وقتی که دررمیدی تو سوی شمس تبریز | آن جا خدای داند کاندر چه لاله زاری |