دیوان شمس/گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون
ظاهر
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون | بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون | |||||
زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او | سر کرده صورتهای او از بحر جان آبگون | |||||
آدم دگربار آمده بر تخت دین تکیه زده | در سجده شکر آمده سرهای نحن الصافون | |||||
رستم که باشد در جهان در پیش صف عاشقان | شبدیز می رانند خوش هر روز در دریای خون | |||||
هر سو دو صد ببریده سر در بحر خون زان کر و فر | رقصان و خندان چون شکر ز انا الیه راجعون | |||||
گر سایه عاشق فتد بر کوه سنگین برجهد | نه چرخ صدقها زند تو منکری نک آزمون | |||||
بر کوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او | خود کوه مسکین که بود آن جا که شد موسی زبون | |||||
خود پیش موسی آسمان باشد کمینه نردبان | کو آسمان کو ریسمان کو جان کو دنیای دون | |||||
تن را تو مشتی کاه دان در زیر او دریای جان | گر چه ز بیرون ذرهای صد آفتابی از درون | |||||
خورشیدی و زرین طبق دیگ تو را پخته است حق | مطلوب بودی در سبق طالب شدستی تو کنون | |||||
او پار کشتی کاشته امسال برگ افراشته | سر از زمین برداشته بر خویش می خواند فسون | |||||
جان مست گشت از کاس او ای شاد کاس و طاس او | طاسی که بهر سجدهاش شد طشت گردون سرنگون | |||||
ای شمس تبریز از کرم ای رشک فردوس و ارم | تا چنگ اندر من زدی در عشق گشتم ارغنون |