دیوان شمس/گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر
ظاهر
گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر | ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر | |||||
هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای | هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشکر | |||||
خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد | با خردم ستیز شد هین بربا از او خبر | |||||
خوش خبران غلام تو رطل گران سلام تو | چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر | |||||
خیز که روز میرود فصل تموز میرود | رفت و هنوز میرود دیو ز سایه عمر | |||||
ای بشنیده آه جان باده رسان ز راه جان | پشت دل و پناه جان پیش درآ چو شیر نر | |||||
مست و خراب و شاد و خوش میگذری ز پنج و شش | قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر | |||||
لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم | نوبت تست ای صنم دور توست ای قمر | |||||
عقل رباست و دلربا در تبریز شمس دین | آن تبریز چون بصر شمس در اوست چون نظر | |||||
گر چه بصر عیان بود نور در او نهان بود | دیده نمیشود نظر جز به بصیرتی دگر |