دیوان شمس/کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
ظاهر
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم | در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم | |||||
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من | کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم | |||||
چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد | چنان میهای صدساله چنین عقلی که من دارم | |||||
بگوید در چنان مستی نهان کن سر ز من رستی | مسلمانان در آن حالت چه پنهان ماند اسرارم | |||||
مرا می گوید آن دلبر که از عاشق فنا خوشتر | نگارا چند بشتابی نه آخر اندر این کارم | |||||
چو ابر نوبهاری من چه خوش گریان و خندانم | از آن میهای کاری من چه خوش بیهوش هشیارم | |||||
چو عنقا کوه قافی را تو پران بینی از عشقش | اگر آن که خبر یابد ز لعل یار عیارم | |||||
منم چو آسمان دوتو ز عشق شمس تبریزی | بزن تو زخمه آهسته که تا برنسکلد تارم |