دیوان شمس/کردم با کان گهر آشتی
ظاهر
کردم با کان گهر آشتی | کردم با قرص قمر آشتی | |||||
خمرهی سرکه ز شکر صلح خواست | شکر که پذرفت شکر آشتی | |||||
آشتی و جنگ ز جذبهی حق است | نیست زدم، هست ز سر آشتی | |||||
رفت مسیحا به فلک ناگهان | با ملکان کرد بشر آشتی | |||||
ای فلک لطف، مسیح توم | گر بکنی بار دگر آشتی | |||||
جذبهی او داد عدم را وجود | کرده بدان پیه نظر آشتی | |||||
شاه مرا میل چو در آشتیست | کرد در افلاک اثر آشتی | |||||
گشت فلک دایهی این خاکدان | ثور و اسد آمد در آشتی | |||||
صلح درآ، این قدر آخر بدانک | کرد کنون جبر و قدر آشتی | |||||
بس کن کین صبح مرا، دایمست | نیست مرا بهر سپر آشتی |