دیوان شمس/کدام لب که از او بوی جان نمیآید
ظاهر
کدام لب که از او بوی جان نمیآید | کدام دل که در او آن نشان نمیآید | |||||
مثال اشتر هر ذرهای چه میخاید | اگر نواله از آن شهره خوان نمیآید | |||||
سگان طمع چپ و راست از چه میپویند | چو بوی قلیه از آن دیگدان نمیآید | |||||
چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان | اگر ز غیب به دلها سنان نمیآید | |||||
هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند | به جان چو هیبت و بانگ شبان نمیآید | |||||
برون گوش دو صد نعره جان همیشنود | تو هوش دار چنین گر چنان نمیآید | |||||
در این جهان کهن جان نو چرا روید | چو هر دمی مددی زان جهان نمیآید | |||||
به دست خویش تو در چشم میفشانی خاک | نه آن که صورت نو نو عیان نمیآید | |||||
شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین | قرین بسیست که صاحب قران نمیآید | |||||
دهان و دست به آب وفا کی میشوید | که دم دمش می جان در دهان نمیآید | |||||
دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد | که صد سلامش از آن باغبان نمیآید | |||||
ورای عشق هزاران هزار ایوان هست | ز عزت و عظمت در گمان نمیآید | |||||
به هر دمی ز درونت ستارهای تابد | که هین مگو کاثری ز آسمان نمیآید | |||||
دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش | به صورتی که تو را در زبان نمیآید |