دیوان شمس/چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
ظاهر
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام | جان دادهام ولیک جهانی خریدهام | |||||
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو | دادم قراضه زر و کانی خریدهام | |||||
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام | وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام | |||||
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث | با کس نگویم این ز فلانی خریدهام | |||||
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی | دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام | |||||
ناگاه چون درخت برستم میان باغ | زان باغ بینشانه نشانی خریدهام | |||||
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست | لیک از میان نیست میانی خریدهام | |||||
کردم قران به مفخر تبریز شمس دین | بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام |