دیوان شمس/چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
ظاهر
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی | منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی | |||||
چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم | در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی | |||||
رخ قبلهام کجا شد که نماز من قضا شد | ز قضا رسد هماره به من و تو امتحانی | |||||
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن | که نداند او زمانی نشناسد او مکانی | |||||
عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است | عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی | |||||
در حق چگونه کوبم که نه دست ماند و نه دل | دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی | |||||
به خدا خبر ندارم چو نماز میگزارم | که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی | |||||
پس از این چو سایه باشم پس و پیش هر امامی | که بکاهم و فزایم ز حراک سایه بانی | |||||
به رکوع سایه منگر به قیام سایه منگر | مطلب ز سایه قصدی مطلب ز سایه جانی | |||||
ز حساب رست سایه که به جان غیر جنبد | که همیزند دو دستک که کجاست سایه دانی | |||||
چو شه است سایه بانم چو روان شود روانم | چو نشیند او نشستم به کرانه دکانی | |||||
چو مرا نماند مایه منم و حدیث سایه | چه کند دهان سایه تبعیت دهانی | |||||
نکنی خمش برادر چو پری ز آب و آذر | ز سبو همان تلابد که در او کنند یا نی |