دیوان شمس/چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا
ظاهر
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا | ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها | |||||
به میان حبس ناگه قمری مرا قرین شد | که فکند در دماغم هوسش هزار سودا | |||||
همه کس خلاص جوید ز بلا و حبس من نی | چه روم چه روی آرم به برون و یار این جا | |||||
که به غیر کنج زندان نرسم به خلوت او | که نشد به غیر آتش دل انگبین مصفا | |||||
نظری به سوی خویشان نظری برو پریشان | نظری بدان تمنا نظری بدین تماشا | |||||
چو بود حریف یوسف نرمد کسی چو دارد | به میان حبس بستان و که خاصه یوسف ما | |||||
بدود به چشم و دیده سوی حبس هر کی او را | ز چنین شکرستانی برسد چنین تقاضا | |||||
من از اختران شنیدم که کسی اگر بیابد | اثری ز نور آن مه خبری کنید ما را | |||||
چو بدین گهر رسیدی رسدت که از کرامت | بنهی قدم چو موسی گذری ز هفت دریا | |||||
خبرش ز رشک جانها نرسد به ماه و اختر | که چو ماه او برآید بگدازد آسمانها | |||||
خجلم ز وصف رویش به خدا دهان ببندم | چه برد ز آب دریا و ز بحر مشک سقا |