دیوان شمس/چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات
ظاهر
چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات | به هر که قدر تو دانست میدهند برات | |||||
هلال وار ز راه دراز میآیند | برای کارگزاری ز قاضی الحاجات | |||||
به مفلسان که ز بازارشان نصیبی نیست | ز مخزن زر سلطان همیکشند زکات | |||||
پی گشادن درهای بسته میآیند | گرفته زیر بغلها کلیدهای نجات | |||||
به دست هر جان زنبیل زفت میآید | شنیده بانگ تعالو لتأخذوا الصدقات | |||||
بیا بیا گذری کن ببین زکات ملک | به طور موسی عمران و غلغل میقات | |||||
دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار | دریده قوصرههاشان ز بار قند و نبات | |||||
ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد | خمش کن و بنشین دور و میشنو صلوات |