دیوان شمس/چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
ظاهر
چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر | ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر | |||||
چو روی انور او گشت دیده دیده | مقام دیدن حق یافت دیدههای بشر | |||||
فرشته نعره زنان پیش او چو چاوشان | فلک سجودکنان پیش او به چشم و به سر | |||||
به چشم نفس نشد روی ماه او دیدن | که نفس مینگشاید به سوی شاه نظر | |||||
که لعل آن مه خاصیت زمرد داشت | از آن ببست از او اژدهای نفس به صبر | |||||
درخت هر که بدو سر کشید جان نبرد | ز ارههای فنا و ز زخمههای تبر | |||||
کنون که ماه نهان شد ز ابر این هجران | ز ابرهای دو دیده فرودوید مطر | |||||
ز قطرههای دو دیده زمین شدی سرسبز | اگر نه قطره برآمیختی به خون جگر | |||||
جگر چو آلت رحمست رحم از او خیزد | از این سبب مدد دیدهها بکرد مگر | |||||
ز عشق جمله اجزای خانه باخبرند | چو کدخدای بود از جمال شه مخبر | |||||
تو طالب خبری کم نشین به بیخبران | گروه بیخبران را به هیچ سگ مشمر | |||||
که جفت مرده تو را مرده شوی گرداند | که شوی مرده بود خود ز مرده شوی بتر | |||||
به چشم درد به عیسی نگر اگر نگری | سرک مپیچ بدان چشم و در خرش منگر | |||||
چو همنشین شود انگور با خم سرکه | شراب او ترشی شد حریف اوست کبر | |||||
به حیله حیله تو سوراخ کن خم ترشی | برون گریز و بو سوی بحر شهد و شکر | |||||
کدام بحر خداوند شمس دین به حق | به ذات پاک خدا اوست خسرو اکبر |