دیوان شمس/چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا
ظاهر
چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا | چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا | |||||
چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش | که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا | |||||
گریزپای رهش را کشان کشان ببرند | بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا | |||||
بدان دو نرگس مستش عظیم مخمورم | چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا | |||||
چو جان زار بلادیده با خدا گوید | که جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خدا | |||||
جوابش آید از آن سو که من تو را پس از این | به هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا | |||||
شب وصال بیاید شبم چو روز شود | که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا | |||||
چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خویش | رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا | |||||
بیابم آن شکرستان بینهایت را | که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا | |||||
امانتی که به نه چرخ در نمیگنجد | به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا | |||||
خراب و مست شوم در کمال بیخویشی | نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا | |||||
به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم | سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا |