دیوان شمس/چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر
ظاهر
چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر | چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر | |||||
ای که در خوابت ندیده آدم و ذریتش | از کی پرسم وصف حسنت از همه پرسیده گیر | |||||
چون نباشم در وصالت ای ز بینایان نهان | در بهشت و حور و دولت تا ابد باشیده گیر | |||||
چون نبینم خشم و ناز شکرینت هر دمی | بر سر شاهان معنی مر مرا نازیده گیر | |||||
چونک ابر هجر تو ماه تو را پوشیده کرد | صد هزاران در و گوهر بر سرم باریده گیر | |||||
چونک مستان را نباشد شمع و شاهد روی تو | صد هزاران خم باده هر طرف جوشیده گیر | |||||
خضر بیمن گر ببیند روی تو ای وای من | ور نبیند آب حیوان هر دمش نوشیده گیر | |||||
چون فنا خواهد شدن این ساحره دنیای دون | تخت و بخت و گنج و عالم را به من بخشیده گیر | |||||
در ازل جانهای صدیقان نثار روی تو | چونک رویت را نبینم خود نثاری چیده گیر | |||||
این عزیز مصر جانم تا نبیند روی تو | هر دو روزی یوسفی شکرلبی بخریده گیر | |||||
ای خروشیده ز دردم سنگ و آهن دم به دم | چون نجست از سنگ و آهن برق بخروشیده گیر | |||||
یک شب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن | ور بژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر | |||||
ور جهان در عشق تو بدگوی من شد باک نیست | صد دروغ و افترا بر صادقی بافیده گیر | |||||
با فراقت از دو عالم چون منم مظلومتر | گر بنالد ظالم از مظلوم تو نالیده گیر | |||||
چون نلافم شمس تبریز از سگان کوی تو | بر سر شیران عالم مر مرا لافیده گیر |