دیوان شمس/چون مرا جمعی خریدار آمدند
ظاهر
چون مرا جمعی خریدار آمدند | کهنه دوزان جمله در کار آمدند | |||||
از ستیزه ریش را صابون زدند | وز حسد ناشسته رخسار آمدند | |||||
همچو نغزان روز شیوه میکنند | همچو چغزان شب به تکرار آمدند | |||||
شکر کز آواز من این خفتگان | خواب را هشتند و بیدار آمدند | |||||
کاش بیداری برای حق بدی | اینک بهر سیم و زر زار آمدند | |||||
چون شود بیمار از ایشان سرخ رو | چون به زردی همچو دینار آمدند | |||||
خلق را پس چون رهانند از حسد | کز حسد این قوم بیمار آمدند | |||||
در دل خلقند چون دیده منیر | آن شهان کز بهر دیدار آمدند | |||||
همچو هفت استاره یک نور آمدند | همچو پنج انگشت یک کار آمدند | |||||
تا نگردی ریش گاو مردمی | سر به سر خود ریش و دستار آمدند | |||||
اهل دل خورشید و اهل گل غبار | اهل دل گل اهل گل خار آمدند | |||||
غم مخور ای میر عالم زین گروه | کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند |