دیوان شمس/چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم
ظاهر
چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم | از معانی در معانی تا روم من خوشترم | |||||
در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر است | سوی صورت بازنایم در دو عالم ننگرم | |||||
در معانی می گدازم تا شوم همرنگ او | زانک معنی همچو آب و من در او چون شکرم | |||||
دل نگیرد هیچ کس را از حیات جان خویش | من از این معنی ز صورت یاد نارم لاجرم | |||||
می خرامم من به باغ از باغ با روحانیان | چون گل سرخ لطیف و تازه چون نیلوفرم | |||||
کشتی تن را چو موجم تخته تخته بشکنم | خویشتن را بسکلم چون خویشتن را لنگرم | |||||
ور من از سختی دل در کار خود سستی کنم | زود از دریا برآید شعلههای آذرم | |||||
همچو زر خندان خوشم اندر میان آتشش | زانک گر ز آتش برآیم همچو زر من بفسرم | |||||
من ز افسونی چو ماری سر نهادم بر خطش | تا چه افتد ای برادر از خط او بر سرم | |||||
من ز صورت سیر گشتم آمدم سوی صفات | هر صفت گوید درآ این جا که بحر اخضرم | |||||
چون سکندر ملک دارم شمس تبریزی ز لطف | سوی لشکرهای معنی لاجرم سرلشکرم |