دیوان شمس/چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را
ظاهر
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را | چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را | |||||
چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم | چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را | |||||
اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست | بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را | |||||
وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن | که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را | |||||
چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش | همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را | |||||
زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری | چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را | |||||
جهانی را کشان کرده بدنهاشان چو جان کرده | برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را | |||||
چو با تبریز گردیدم ز شمس الدین بپرسیدم | از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را |