دیوان شمس/چه نشستی دور چون بیگانگان
ظاهر
چه نشستی دور چون بیگانگان | اندرآ در حلقه دیوانگان | |||||
شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم | جان چه باشد این هوس و آن گاه جان | |||||
میفروشد او به جانی بوسهای | رو بخر کان رایگان است رایگان | |||||
آنک عشقش خانهها برهم زدهست | آمد اندر خانه همسایگان | |||||
کف برآوردهست این دریا ز عشق | سر فروکردهست آن مه ز آسمان | |||||
ای ببسته خوابها امشب بیا | خواب ما را بین چو وصلت بینشان | |||||
هر شهی را بندگانش حارسند | شاه ما مر بندگان را پاسبان | |||||
شاه ما از خواب و بیداری برون | در میان جان ما دامن کشان | |||||
اندر این شب مینماید صورتی | مشعله در دست یا رب کیست آن | |||||
خواب جست و شورش افزودن گرفت | یاد آمد پیل را هندوستان | |||||
آتش عشق خدا بالا گرفت | تیر تقدیر خدا جست از کمان | |||||
دانهای کان در زمین غیب بود | سر زد و همچون درختی شد عیان | |||||
برق جست و آتشی زد در درخت | آتش و برق شگرف بیامان | |||||
سبزتر میشد ز آتش آن درخت | میشکفت از برق و آتش گلستان | |||||
این درختان سبز از آتش شوند | آب دارد این درختان را زبان | |||||
تا تویی پیدا نهان گردد درخت | او شود پیدا چو تو گردی نهان | |||||
شمس تبریز است باغ عشق را | هم طراوت هم نما هم باغبان |