دیوان شمس/چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
ظاهر
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست | چاره جوینده که کردهست تو را خود آن چیست | |||||
چند باشد غم آنت که ز غم جان ببرم | خود نباشد هوس آنک بدانی جان چیست | |||||
بوی نانی که رسیدهست بر آن بوی برو | تا همان بوی دهد شرح تو را کاین نان چیست | |||||
گر تو عاشق شدهای عشق تو برهان تو بس | ور تو عاشق نشدی پس طلب برهان چیست | |||||
این قدر عقل نداری که ببینی آخر | گر نه شاهیست پس این بارگه سلطان چیست | |||||
گر نه اندر تتق ازرق زیباروییست | در کف روح چنین مشعله تابان چیست | |||||
چونک از دور دلت همچو زنان میلرزد | تو چه دانی که در آن جنگ دل مردان چیست | |||||
آتش دیده مردان حجب غیب بسوخت | تو پس پرده نشسته که به غیب ایمان چیست | |||||
شمس تبریز اگر نیست مقیم اندر چشم | چشمه شهد از او در بن هر دندان چیست |