پرش به محتوا

دیوان شمس/چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی)
  چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی  
  کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی  
  صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی  
  بدگمان باشد عاشق تو از این‌ها دوری همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی  
  همچو نایم ز لبت می‌چشم و می‌نالم کم زنم تا نکند کس طمع انبازی  
  نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت برسد سوی دماغ و بکند غمازی  
  تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی  
  نه هر آواز گواه است خبر می‌آرد این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی  
  ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی