دیوان شمس/چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم
ظاهر
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم | آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم | |||||
آن کمیت عربی را که فلک پیمای است | وقت زین است و لگام است چرا ننگیزیم | |||||
خوش برانیم سوی بیشه شیران سیاه | شیرگیرانه ز شیران سیه نگریزیم | |||||
در زندان جهان را به شجاعت بکنیم | شحنه عشق چو با ماست ز کی پرهیزیم | |||||
زنگیان شب غم را همه سر برداریم | زنگ و رومی چه بود چون به وغا یستیزیم | |||||
قدح باده نسازیم جز از کاسه سر | گرد هر دیگ نگردیم نه ما کفلیزیم | |||||
ز آخور ثور برانیم سوی برج اسد | چو اسد هست چه با گله گاو آمیزیم | |||||
اندر این منزل هر دم حشری گاو آرد | چاره نبود ز سر خر چو در این پالیزیم | |||||
موج دریای حقایق که زند بر که قاف | زان ز ما جوش برآورد که ما کاریزیم | |||||
بدر ما راست اگر چه چو هلالیم نزار | صدر ما راست اگر چه که در این دهلیزیم | |||||
گلرخان روی نمایند چو رو بنماییم | که بهاریم در آن باغ نه ما پاییزیم | |||||
وز سر ناز بگوییم چه چیزید شما | سجده آرند که ما پیش شما ناچیزیم | |||||
گلعذاریم ولی پیش رخ خوب شما | روی ناشسته و آلوده و بیتمییزیم | |||||
آهوان تبتی بهر چرا آمدهاند | زانک امروز همه مشک و عبر می بیزیم | |||||
چون دهد جام صفا بر همه ایثار کنیم | ور زند سیخ بلا همچو خران نسکیزیم | |||||
تاب خورشید ازل بر سر ما می تابد | می زند بر سر ما تیز از آن سرتیزیم | |||||
طالع شمس چو ما راست چه باشد اختر | روز و شب در نظر شمس حق تبریزیم |