دیوان شمس/چند از این راه نو روزگار
ظاهر
چند از این راه نو روزگار | پرده آن یار قدیمی بیار | |||||
آتش فرعون بکش ز آب بحر | مفرش نمرود به آتش سپار | |||||
چرخ فلک را به خدایی مگیر | انجم و مه را مشناس اختیار | |||||
شمس و شموسی که سرآخر شدست | چون خر لنگست در آن مستدار | |||||
باد چو راکع شد و خود را شناخت | نیست در آخر چو خسان بیمدار | |||||
چشم در آن باد نهادست خس | کو کشدش جانب هر دشت و غار | |||||
خیره در آن آب بماندست سنگ | کوش بغلطاند در سیل بار | |||||
گر بد و نیکیم تو از ما مگیر | ما همه چنگیم و دل ما چو تار | |||||
گاه یکی نغمه تر مینواز | گاه ز تر بگذر و رو خشک آر | |||||
گر ننوازی دل این چنگ را | بس بود اینش که نهی برکنار | |||||
نور علی نور چو بنوازیش | باده خوش و خاصه به فصل بهار | |||||
در کف عشقست مهار همه | اشتر مستیم در این زیر بار | |||||
گاه چو شیری متمثل شود | تا برمد خلق از او چون شکار | |||||
گاه چو آبی متشکل شود | خلق رود تشنه بدو جان سپار |