دیوان شمس/چنان مست است از آن دم جان آدم
ظاهر
چنان مست است از آن دم جان آدم | که نشناسد از آن دم جان آدم | |||||
ز شور اوست چندین جوش دریا | ز سرمستی او مست است عالم | |||||
زهی سرده که گردن زد اجل را | که تا دنیا نبیند هیچ ماتم | |||||
شراب حق حلال اندر حلال است | می خنب خدا نبود محرم | |||||
از این باده جوان گر خورده بودی | نبودی پشت پیر چرخ را خم | |||||
زمین ار خورده بودی فارغستی | از آنک ابر تر بارد بر او نم | |||||
دل محرم بیان این بگفتی | اگر بودی به عالم نیم محرم | |||||
ز آب و گل برون بردی شما را | اگر بودی شما را پای محکم | |||||
رسید این عشق تا پای شما را | کند محکم ز هر سستی مسلم | |||||
بگو باقی تو شمس الدین تبریز | که بر تو ختم شد والله اعلم |