دیوان شمس/چشم پرنور که مست نظر جانانست
ظاهر
چشم پرنور که مست نظر جانانست | ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست | |||||
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد | سجده گاه ملک و قبله هر انسانست | |||||
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم | بهر ناموس منی آن نفس او شیطانست | |||||
و آنک آن لحظه نبیند اثر نور برو | او کم از دیو بود زانک تن بیجانست | |||||
دل به جا دار در آن طلعت باهیبت او | گر تو مردی که رخش قبله گه مردانست | |||||
دست بردار ز سینه چه نگه میداری | جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آنست | |||||
جمله را آب درانداز و در آن آتش شو | کتش چهره او چشمه گه حیوانست | |||||
سر برآور ز میان دل شمس تبریز | کو خدیو ابد و خسرو هر فرمانست |