دیوان شمس/چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال
ظاهر
چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال | دارد در درس عشق بحث و جواب و سال | |||||
گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم | گاه کند فربهم تا نروم در جوال | |||||
چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر | چونک نهان کرد روی ناله کنم از شغال | |||||
چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست | چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال | |||||
گویمش ای آفتاب بر همه دلها بتاب | جمله جهان ذرهها نور خوشت را عیال | |||||
سر بزن ای آفتاب از پس کوه سحاب | هر نظری را نما بیسخنی شرح حال | |||||
بازمگیر آب پاک از جگر شوره خاک | منع مکن از جلال پرتو نور جلال | |||||
جلوه چو شد نور ما آن ملک نورها | نور شود جمله روح عقل شود بیعقال | |||||
ای که میش خوردهای از چه تو پژمردهای | باغ رخش دیدهای باز گشا پر و بال | |||||
باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست | باقی این بایدت رو شب و فردا تعال |