دیوان شمس/چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب)
  چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب چشم بگشا و جمع را دریاب  
  بنگر آخر که بی‌قرار شدست چشم در چشم خانه چون سیماب  
  گشت شب دیر و خلق افتادند چون ستاره میانه مهتاب  
  هم سیاهی و هم سپیدی چشم از می خواب هر دو گشت خراب  
  جمله اندیشه‌ها چو برگ بریخت گرد بنشست بر همه اسباب  
  عقل شد گوشه‌ای و می‌گوید عقل اگر آن تست هین دریاب  
  بنگی شب نگر که چون دادست جمله خلق را از این بنگاب  
  چشم در عین و غین افتادست کار بگذشت از سال و جواب  
  آن سواران تیزاندیشه همه ماندند چون خران به خلاب