دیوان شمس/پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
ظاهر
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست | نظاره تو بر همه جانها مبارکست | |||||
یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن | دانستهای که سایه عنقا مبارکست | |||||
ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش | بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست | |||||
ای صد هزار جان مقدس فدای او | کآید به کوی عشق که آن جا مبارکست | |||||
سودایییم از تو و بطال و کو به کو | ما را چنین بطالت و سودا مبارکست | |||||
ای بستگان تن به تماشای جان روید | کآخر رسول گفت تماشا مبارکست | |||||
هر برگ و هر درخت رسولیست از عدم | یعنی که کشتهای مصفا مبارکست | |||||
چون برگ و چون درخت بگفتند بیزبان | بی گوش بشنوید که اینها مبارکست | |||||
ای جان چار عنصر عالم جمال تو | بر آب و باد و آتش و غبرا مبارکست | |||||
یعنی که هر چه کاری آن گم نمیشود | کس تخم دین نکارد الا مبارکست | |||||
سجده برم که خاک تو بر سر چو افسرست | پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست | |||||
میآیدم به چشم همین لحظه نقش تو | والله خجسته آمد و حقا مبارکست | |||||
نقشی که رنگ بست از این خاک بیوفاست | نقشی که رنگ بست ز بالا مبارکست | |||||
بر خاکیان جمال بهاران خجستهست | بر ماهیان طپیدن دریا مبارکست | |||||
آن آفتاب کز دل در سینهها بتافت | بر عرش و فرش و گنبد خضرا مبارکست | |||||
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند | جان سجده میکند که خدایا مبارکست | |||||
هر دل که با هوای تو امشب شود حریف | او را یقین بدان تو که فردا مبارکست | |||||
بفزا شراب خامش و ما را خموش کن | کاندر درون نهفتن اشیاء مبارکست |