دیوان شمس/وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی
ظاهر
وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی | مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی | |||||
سینه بگشا چو درختان به سوی باد بهار | ز آنک زهر است تو را باد روی پاییزی | |||||
به شکرخنده معنی تو شکر شو همگی | در صفات ترشی خواجه چرا بستیزی | |||||
زیر دیوار وجود تو تویی گنج گهر | گنج ظاهر شود ار تو ز میان برخیزی | |||||
آن قراضه ازلی ریخته در خاک تن است | کو قراضه تک غلبیر تو گر میبیزی | |||||
تیغ جانی تو برآور ز نیام بدنت | که دو نیمه کند او قرص قمر از تیزی | |||||
تیغ در دست درآ در سر میدان ابد | از شب و روز برون تاز چو بر شبدیزی | |||||
آب حیوان بکش از چشمه به سوی دل خود | ز آنک در خلقت جان بر مثل کاریزی | |||||
ور نتانی بگریز آ بر شه شمس الدین | کو به جان هست ز عرش و به بدن تبریزی |