دیوان شمس/هیچ میدانی چه میگوید رباب
ظاهر
هیچ میدانی چه میگوید رباب | ز اشک چشم و از جگرهای کباب | |||||
پوستیام دور مانده من ز گوشت | چون ننالم در فراق و در عذاب | |||||
چوب هم گوید بدم من شاخ سبز | زین من بشکست و بدرید آن رکاب | |||||
ما غریبان فراقیم ای شهان | بشنوید از ما الی الله المأب | |||||
هم ز حق رستیم اول در جهان | هم بدو وا میرویم از انقلاب | |||||
بانگ ما همچون جرس در کاروان | یا چو رعدی وقت سیران سحاب | |||||
ای مسافر دل منه بر منزلی | که شوی خسته به گاه اجتذاب | |||||
زانک از بسیار منزل رفتهای | تو ز نطفه تا به هنگام شباب | |||||
سهل گیرش تا به سهلی وارهی | هم دهی آسان و هم یابی ثواب | |||||
سخت او را گیر کو سختت گرفت | اول او و آخر او او را بیاب | |||||
خوش کمانچه میکشد کان تیر او | در دل عشاق دارد اضطراب | |||||
ترک و رومی و عرب گر عاشق است | همزبان اوست این بانگ صواب | |||||
باد مینالد همیخواند تو را | که بیا اندر پیم تا جوی آب | |||||
آب بودم باد گشتم آمدم | تا رهانم تشنگان را زین سراب | |||||
نطق آن بادست کبی بوده است | آب گردد چون بیندازد نقاب | |||||
از برون شش جهت این بانگ خاست | کز جهت بگریز و رو از ما متاب | |||||
عاشقا کمتر ز پروانه نهای | کی کند پروانه ز آتش اجتناب | |||||
شاه در شهرست بهر جغد من | کی گذارم شهر و کی گیرم خراب | |||||
گر خری دیوانه شد نک کیر گاو | بر سرش چندان بزن کید لباب | |||||
گر دلش جویم خسیش افزون شود | کافران را گفت حق ضرب الرقاب |