دیوان شمس/هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت
ظاهر
هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت | هین که بس تاریک رویی ای گرفته آفتابت | |||||
یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی | چون کلیدش را شکستی از که باشد فتح بابت | |||||
در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی | آب حیوان را ببستی لاجرم رفتست آبت | |||||
بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت مینمودی | نک محک عشق آمد کو سالت کو جوابت | |||||
مهتر تجار بودی خویش قارون مینمودی | خواب بود و آن فنا شد چونک از سر رفت خوابت | |||||
بس زدی تو لاف زفتی عاقبت در دوغ رفتی | میخور اکنون آنچ داری دوغ آمد خمر نابت | |||||
مخلص و معنی اینها گر چه دانی هم نهان کن | اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت |