دیوان شمس/هین که منم بر در در برگشا
ظاهر
هین که منم بر در در برگشا | بستن در نیست نشان رضا | |||||
در دل هر ذره تو را درگهیست | تا نگشایی بود آن در خفا | |||||
فالق اصباحی و رب الفلق | باز کنی صد در و گویی درآ | |||||
نی که منم بر در بلک توی | راه بده در بگشا خویش را | |||||
آمد کبریت بر آتشی | گفت برون آ بر من دلبرا | |||||
صورت من صورت تو نیست لیک | جمله توام صورت من چون غطا | |||||
صورت و معنی تو شوم چون رسی | محو شود صورت من در لقا | |||||
آتش گفتش که برون آمدم | از خود خود روی بپوشم چرا | |||||
هین بستان از من تبلیغ کن | بر همه اصحاب و همه اقربا | |||||
کوه اگر هست چو کاهش بکش | داده امت من صفت کهربا | |||||
کاه ربای من که میکشد | نه از عدم آوردم کوه حرا | |||||
در دل تو جمله منم سر به سر | سوی دل خویش بیا مرحبا | |||||
دلبرم و دل برم ایرا که هست | جوهر دل زاده ز دریای ما | |||||
نقل کنم ور نکنم سایه را | سایه من کی بود از من جدا | |||||
لیک ز جایش ببرم تا شود | وصلت او ظاهر وقت جلا | |||||
تا که بداند که او فرع ماست | تا که جدا گردد او از عدا | |||||
رو بر ساقی و شنو باقیش | تات بگوید به زبان بقا |