دیوان شمس/هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش)
  هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش با زهره درآ گویان در حلقه مستانش  
  هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش  
  می‌گو سخنش بسته در گوش دل آهسته تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش  
  یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش  
  آن جا که عنایت‌ها بخشید ولایت‌ها آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش  
  آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد بی‌دست برد چوگان هر گوی ز میدانش  
  شمس الحق تبریزی کو هر دل بی‌دل را می‌آرد و می‌آرد تا حضرت سلطانش