دیوان شمس/همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
ظاهر
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو | چو مرا یافتهای صحبت هر خام مجو | |||||
همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است | هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو | |||||
پر شود خانه دل ماه رخان زیبا | گرهی همچو زلیخا گرهی یوسف رو | |||||
حلقه حلقه بر او رقص کنان دست زنان | سوی او خنبد هر یک که منم بنده تو | |||||
هر ضمیری که در او آن شه تشریف دهد | هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو | |||||
چند هنگامه نهی هر طرفی بهر طمع | تو پراکنده شدی جمع نشد نیم تسو | |||||
هله ای عشق که من چاکر و شاگرد توام | که بسی خوب و لطیف است تو را صورت و خو | |||||
گر می مجلسی و آب حیات همهای | همه دل گشته و فارغ شده از فرج و گلو | |||||
هله ای دل که ز من دیده تو تیزتر است | عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سر کو | |||||
آنک در زلزله او است دو صد چون مه و چرخ | و آنک که در سلسله او است دو صد سلسله مو | |||||
هفت بحر ار بفزایند و به هفتاد رسند | بود او را به گه عبره به زیر زانو | |||||
او مگر صورت عشق است و نماند به بشر | خسروان بر در او گشته ایاز و قتلو | |||||
فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند | یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو | |||||
همه شیران بده در حمله او چون سگ لنگ | همه ترکان شده زیبایی او را هندو | |||||
لب ببند و صفت لعل لب او کم کن | همه هیچند به پیش لب او هیچ مگو |