پرش به محتوا

دیوان شمس/همتم شد بلند و تدبیرم

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(همتم شد بلند و تدبیرم)
  همتم شد بلند و تدبیرم جز به پیش تو من نمی‌میرم  
  تو دهانم گرفته‌ای که خموش تو دهان گیر و من جهان گیرم  
  زان ز عالم ربوده‌ام حلقه که به دست توست زنجیرم  
  پیر ما را ز سر جوان کرده‌ست لاجرم هم جوان و هم پیرم  
  چون گشاد من از کمان تو است راست رو خصم دوز چون تیرم  
  با گشادت چه جای تیر و کمان هر دو را بشکنم بنپذیرم  
  دیدن غیر تو نفاق بود من نه مرد نفاق و تزویرم  
  با من آمیختی چو شکر و شیر چون شکر در گداز از آن شیرم  
  طاقتم طاق شد ز جفتی خویش درمیفکن دگر به تأخیرم  
  درد تأخیر چون برآرد دود بررود تا اثیر تأثیرم