| | | | | | |
|
هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی |
|
به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی |
|
|
نه ز بادها بمیرد نه ز نم کمی پذیرد |
|
نه ز روزگار گیرد کهنی و یا قدیدی |
|
|
هله آسمان عالی ز تو خوش همه حوالی |
|
سفری دراز کردی به مسافران رسیدی |
|
|
تو بگو وگر نگویی به خدا که من بگویم |
|
که چرا ستارگان را سوی کهکشان کشیدی |
|
|
سخنی ز نسر طایر طلبیدم از ضمایر |
|
که عجب در آن چمنها که ملک بود پریدی |
|
|
بزد آه سرد و گفتا که بر آن در است قفلی |
|
که بجز عنایت شه نکند برو کلیدی |
|
|
چو فغان او شنیدم سوی عشق بنگریدم |
|
که چو نیستت سر او دل او چرا خلیدی |
|
|
به جواب گفت عشقم که مکن تو باور او را |
|
که درونه گنج دارد تو چه مکر او خریدی |
|
|
چو شنیدم این بگفتم تو عجبتری و یا او |
|
که هزار جوحی این جا نکند بجز مریدی |
|
|
هله عشق عاشقان را و مسافران جان را |
|
خوش و نوش و شادمان کن که هزار روز عیدی |
|
|
تو چو یوسف جمالی که ز ناز لاابالی |
|
به درآمدی و حالی کف عاشقان گزیدی |
|
|
خمش ار چه داد داری طرب و گشاد داری |
|
به چنین گشاد گویی که روان بایزیدی |
|