دیوان شمس/هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو
ظاهر
هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو | بگشا راز با همو که سلام علیکم | |||||
تو چرا آب و روغنی که سلامی نمیکنی | چه شود گر کفی زنی که سلام علیکم | |||||
هله دیوانه لولیا به عروسی ما بیا | لب چون قند برگشا که سلام علیکم | |||||
شفقت را قرین کنی کرم و آفرین کنی | سر و ریش این چنین کنی که سلام علیکم | |||||
چو گشاید در سرا تو مگو هیچ ماجرا | رو ترش کن ز در درآ که سلام علیکم | |||||
چو درآید ترش ترش تو بدو پیش او خمش | غضبش را بدین بکش که سلام علیکم | |||||
چو خیالیت بست ره بمکن سوی او نگه | تو روان شو به پیشگه که سلام علیکم | |||||
چو در این کوی نیست کس نه ز دزدان و نی عسس | تو همین گو همین و بس که سلام علیکم | |||||
بجه از دام و دانهها و از این مات خانهها | بشنو ز آسمانها که سلام علیکم | |||||
شفقت چون فزون کند به خودت رهنمون کند | ز دلت سر برون کند که سلام علیکم | |||||
چو ز صورت برون روی به مقامات معنوی | تو ز شش سوی بشنوی که سلام علیکم | |||||
چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه | چو فقیران سری بنه که سلام علیکم | |||||
اگر از نیک و بد مرا نکند شه مدد مرا | ز لبش این رسد مرا که سلام علیکم | |||||
تو رها کن فن و هنر که ندارد کلک خبر | بخوریمش بدین قدر که سلام علیکم | |||||
هله ای یار ماه رو دل هر عقربی مجو | غزل خویشتن بگو که سلام علیکم | |||||
هله مرحوم امتان هله ای عشق همتان | بستردیم جرمتان که سلام علیکم | |||||
چو تویی میر زاهدان قمر و فخر عابدان | شنو اکنون ز شاهدان که سلام علیکم | |||||
زهرتان را شکر کنم زنگتان را گهر کنم | کارتان همچو زر کنم که سلام علیکم | |||||
تنتان را چو جان کنم دلتان را جوان کنم | عیبتان را نهان کنم که سلام علیکم | |||||
ز عدم بس چریدهای سوی دل بس دویدهای | ز فلک بس شنیدهای که سلام علیکم | |||||
چو امیدت به ما بود زاغ گیری هما بود | همه عذرت وفا بود که سلام علیکم | |||||
چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن | نگرد جانب سمن که سلام علیکم | |||||
چو رسد سبزجامهها به سوی باغ و نامهها | شنو از صحن بامها که سلام علیکم | |||||
چو بخندد نهالها ز ریاحین و لالهها | شنو از مرغ نالهها که سلام علیکم | |||||
چو ز مستی زنم دمی رمد از رشک پرغمی | نبدی این نگفتمی که سلام علیکم | |||||
ز کی داری لب و سخن ز شهنشاه امر کن | به همان سوی روی کن که سلام علیکم |