دیوان شمس/هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت
ظاهر
هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت | هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت | |||||
می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر | که به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشت | |||||
چو از این هوش برستی به مساقات و به مستی | دهدت صد هش دیگر کرم باده فروشت | |||||
چو در اسرار درآیی کندت روح سقایی | به فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشت | |||||
بستان باده دیگر جز از آن احمر و اصفر | کندت خواجه معنی برهاند ز نقوشت | |||||
دهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحت | به از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشت | |||||
تو اگرهای نگویی و اگر هوی نگویی | همه اموات و جمادات بجوشند ز جوشت | |||||
چو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجی | هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت | |||||
تو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادی | برهانید به آخر کرم مظلمه پوشت | |||||
همه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کن | به خموشیت میسر شود این صید وحوشت | |||||
تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی | کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت |