دیوان شمس/هست اندر غم تو دلشده دانشمندی
ظاهر
هست اندر غم تو دلشده دانشمندی | همچو نقرهست در آتشکده دانشمندی | |||||
بر امید کرم و رحمت بخشایش تو | از ره دور به سر آمده دانشمندی | |||||
هست ز اوباش خیالات تو اندر ره عشق | خسته و شیفته و ره زده دانشمندی | |||||
چه زیان دارد خوبی تو را دوست اگر | قوت یابد ز چنین مایده دانشمندی | |||||
با چنین جام جنونی که تو گردان کردی | کی بماند به سر قاعده دانشمندی | |||||
کی روا دارد انصاف و جوانمردی تو | که به غم کشته شود بیهده دانشمندی | |||||
کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش | که فسرده شود از مجمده دانشمندی | |||||
جانب مدرسه عشق کشیدش لطفت | تا ز درس تو برد فایده دانشمندی | |||||
نحس تربیع عناصر بگرفتش رحمی | تا منور شود از منقده دانشمندی | |||||
بس سخن دارد وز بیم ملال دل تو | لب ببستهست در این معبده دانشمندی |